سلام . دوستان . این اداپتور برام بازی دراورده بود و روشن نمیشد. بالاخره بعد از 2 روز خماری. عزممو جزم کردم و مهندس بازی در آوردم درستش کردم .
امروز هم که روز بزرگداشت حافظ جون خودمونه . به نظرم اختصاص 1 روز در سال به حضرت حافظ خیلی کم لطفیه . حد اقل ماهی یه بار باید به احترامش شب شعری چیزی در ایران باب بشه
. خداییش ایده باحالیه ها
. بگذریم . این روز ها همه از حافظ میگن . منم به اندازه خودم میگم . میخواستم یه غزل که خیلی دوس دارم انتخاب کنم بزارم . دیدم همه غزل هارو دوس دارم
. اما چون پست قبلی در رابطه با جبر و خیار و اینا بود . واسه همین یه بیت شعر از دیوان انتخاب کردم میزارم اینجا . برداشت از شعر به عهده خودتون
.
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم... اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد...
دل تنگ نامه : کم طاقتی عادت آن روزهایت بود این روزها برای گرفتن خبری از من عجیب صبور شده ای
روز حافظت مبارک دکی جان!

انشاله هزار جلد دیوان حافظ امروز کادو بگیری
دل تنگت هم گشاد بشه
قربانت
روز حافظ خودت هم مبارک!
خدا از زبانت بشنود امید جان . ولی دریغ از یکی
فدایت
سلام
حافظ یه دونه باشه
راجب پست قبلیت هم خیلی موافقم
خیلی وقتا شده که فهمیدم که نفهمیدم
سلام


کفش پاشم سفید باشه
به نظرم تنها چیز فهمیدنی مهم همون باشه
فدایت
"عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی


(شوخیای مارو جدی نگیر داداش.
)
عشق داند که در این دایره سرگردانند...!"
یادم رفته بود حافظو.چه خوب که اشاره کردی...
ایراد کدومه بردار من؟دارم تحلیل میکنم!!!
این خوبه.فقط یکم دهشتناکه.یعنی یکم که...ایزی لایف آدمو نابود میکنه!
ولی ماشالا بزنم به تخته عجب دماغی داریا!میشه باش خیار پوست کند!
شعرایی که تو این آپ پایین نوشتی خیلی جالب بود.دمت گرم...
راستی هوای قم چطوره؟تهران زمهریری شده وا3 خودش...
میدونستی تو این غزل یه پرگاری هست اما اشتباه یادت اومد شعر


پس زیاد نگاه نکن . حیف ایزی لایفت خراب میشه 


چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار – هر که در دایره گردش ایام افتاد
خب منظورم از ایرا همون تحلیل بود
بله . اینم شد زندگی؟ دماغ به این گندگی؟
تازه کلی روش کار کردم بزرگ نشون نده
هوای قم همچون سابق اصلا ثبات نداره 1 ساعت زمهریره یه ساعت جهنم
شاعر نبودی که به سلامتی اونم شدی

شدم
من که الان از خوندن این شعر
چون راستشو بخوای ادبیاتم افتضاحه
اون دلتنگ نامتم نفهمیدم =)))))
خوبه یا بده؟
تو هم میشی
اگه خواستی این دفه که اومدی گذر بگو بات کار کنم
کجایی تو پیدات نیس
بده
فدایت
سلاممممممممممممممممممممممممممم داداچ :))
خوفی؟؟؟؟؟؟؟
کجای کاری داداچ؟؟؟ما هر هفته امتحان داریمممممم!
میبینم که شب شعرو وووووووووو!!
بلی بلی!!تقدیر از هنر حافظ تو یه روز در سال نمیگنجه(دارم عین ادم مهما صحبت میکنما)
من امشب می اپممممممم
مرسی که همیشه هستی و با حضورت خوشحالم میکنییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
سلامممممممممممممممممممممممممم

ممنون
ما هم هر ترم امتحان داشتیم
خواهش
الان میام اپو بخونم
فدایت
محمدجان در پاسخت نوشتم
سلام بر تو نازنین
کسی هرگز از حافظ بد نگفته و نخواهد گفت
گویا این جستار سوء تفاهمی پیش آورده
اینان همه مریدان حافظ هستند که هر یک از منظر چشم خود به او نگریسته اند
یعنی همه آنطور که خود می خواهند مراد را معرفی می کنند ، نه آنطور که او خود است.
و دیوان حافظ را گرد آوری و تصیح لازم است اما نه بر اساس ذوق و میل شخصی
یکی می خواهد اورا خدا جو و عارف
دیگری می خواهد از او یک صوفی بسازد
و دیگری به الحادش می کشاند
و...
هیچکس در تلاش نیست
که حافظ را انسانی در لباس انسان
و دارای خصایل انسانی ببیند که عاشق شده و قهر کرده یا به علت جریمه ای مثلا ، زمین و زمان را ناسزا گفته و ...
من تمام گفتارم آن است که بگذاریم حافظ ، حافظ بماند
سلام



ممنون که جوابو اینجا هم نوشتین
اما من قبلا یه چیزایی در این مورد شنیده بودم و همچنین حساسیت هایی هم مشاهده کرده بودم
هرچه گفتم از اون رو بود
و چه خوبه که حالا فهمیدم طرز فکرم اشتباهه
چی بهتر از همه گیر شدن دوستی حافظ
حافظ حافظ می ماند
به قول خودش:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق. . .
ثبت است بر جریده عالم دوام ما . . .
تمام مال ملت را حماقت خرج حج کرده
آفرین بر طبع بلند و والایت اگر گیر ولایت نیفتی
مزاح کردم
مخصوصا عمره
مزاحت تو حلقم
سلامممممم داداچ
بازم فقط ادامه مطلب برات اومد!!!3ساعت دیگه ام فک زدم سوتی هامو گفتم ولی داستان را حال کردیمممممممم
بسی سرکار پذیری مان خوب بود
دستت طلاااااااااااااااااااااا
نه

اینبار همشو خوندم
ولی خب این ضد حال داستان یه کاری کرد همه رو فراموشیدم
قابل نداشت
قبول نیست . پس کامنت من کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کدوم کامنت؟

من اهل اختلاس نیستم
شاید تو پست قبلی گذاشتین
تازه نصف تحلیلام موند!شب که داشتم میخوابیدم اون سایه ی پشت عکست در نظرم اومد منم کارتون ایزی لایف و پتومو برداشتم رفتم پشت در اتاق مامان بابام خوابیدم از ترس!


نه بابا...شعره درسته...اولشم اینه که:
در نظر بازی ما بیخبران حیرانند/من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
راستی دماغت خوبه.بخصوص نوکش.پرگاره یا دماغ؟
خب فک کنم از ترس لاغر شدی الان دیگه باید ایزی لایف سایز کوچیک تر بگیری
. عکسمون صرفه اقتصادی هم داشت

. دماغ چه ربطی به پرگار داره؟
سایز کوچیکش 2 تا دونه بیشتره داره .
اون کلا واسه یه غزل دیگه اس ها
مماغمم خوفه
سلام خوبی/.


روز حافظ مبارک
سلام

؟
ممنون
بر شما هم مبارک!
چرا
ببخشید از خریت من همه را خرج حج کردم
خدا ببخشه
ها اینجوری ردیف جور شد
ممنون
خرتیم
بابا من اگه میدونستم دچار لطمه روحی میشی تا این حد نمیذاشتمش!!!!
ولی نه برو حال کن!ما نیز سر کار رفتیم نافرم!!نقشه ی شومت کارساز بود!!!
یعنی واقعا نمیدونستی؟

خب دقیقا همون حالی که خودت بعد از فهمیدن اون جسم صدادار داشتی
منم موقع فهمیدن دیب داشتم
جایگاهش تو ذهن هر فارسیزبانی بلنده
تا جهان باقی و آیین محبت باقی است
شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود
یک غزل خیلی قشنگ از حافظ:
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
بلی بلی
سعی هم یه شعر تو این سبک داره
علم دولت نوروز به صحرا بر خاست زحمت سردی سرما ز سر ما بر خاست بر عروسان چمن بست صبا هر گهری که به غواصی ابر از دل دریا برخاست.
فدای تو
خدا رو شکر که امثال تو هستن یه یادی از حافظ کنن اینجا که اصلا خبری نیست راستش من اصلا نفهمیدم که امروز بزرگداشت حافظ
ممنون.
واقعا از کمکاری رسانه است.
سال جهاد اقتصادیه دیگه.

اینم شعر:
در نظربازی ما بیخبران حیرانند/من چنینم که نمودم؛ دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی/عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوهگاه رُخ او دیدهی من تنها نیست/ماه و خورشید هم این آینه میگردانند
عهد ما با لب شیریندهنان بست خدا/ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلسانیم و هوای مِی و مُطرب داریم /آه اگر خرقهی پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپرّه اعمی نرسد/که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گِلِه از یار؟ زهی لاف دروغ!/عشقبازانِ چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار/ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نِزهتگه ارواح بَرَد بوی تو باد/عقل و جان، گوهرِ هستی، به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد/دیو بُگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان/بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
آری
اینم شعر:
عــکـس روی تــو چــو در آیـنـه جــام افــتــاد
عـارف از خـنده می در طـمـع خـام افـتـاد
حـسن روی تـو بـه یک جـلوه که در آینه کرد
ایـن هـمـه نـقـش در آییـنـه اوهـام افـتـاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ سـاقیست که در جـام افتـاد
غـیـرت عـشـق زبــان هـمـه خـاصـان بـبـریـد
کز کـجـا سـر غـمش در دهن عـام افـتـاد
مـن ز مـسـجـد بـه خـرابـات نه خـود افـتـادم
ایـنـم از عـهـد ازل حـاصـل فـرجـام افـتــاد
چــه کـنـد کـز پــی دوران نـرود چــون پــرگـار
هــر کــه در دایــره گــردش ایــام افــتـــاد
در خــم زلــف تــو آویــخــت دل از چــاه زنــخ
آه کــز چــاه بـــرون آمــد و در دام افــتــاد
آن شد ای خواجـه که در صومعه بـازم بـینی
کـار مـا بــا رخ سـاقـی و لـب جـام افـتــاد
زیر شـمشـیر غـمش رقـص کـنان بـاید رفـت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش بـا من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بـین که چه شایستـه انعام افتـاد
صـوفـیـان جـمـلـه حـریـفـنـد و نـظـربـاز ولـی
زین میان حـافظ دلسـوخـتـه بـدنام افـتـاد
آپم
ممنون
الان میام