مشاعره با حرف ب ( اینجا کلیک کنید )
بشنو این نکته که غم را ز خود آزاده کنی | خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی | حافظ |
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران | بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید | حافظ |
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر | کز آتش درونم دود از کفن بر آید | حافظ |
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی | تا بی خبر بمیرد با درد خودپرستی | حافظ |
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت | کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را | حافظ |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را | که به شکر پادشاهی زنظر مران گدا را | حافظ |
برو از خانه گردون به به در و نان مطلب | کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را | حافظ |
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی | آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما | حافظ |
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت | گرچه نبود در نگارستان خط مشکین غریب | حافظ |
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است | ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست | حافظ |
باغبانا اجر آن زحمت که بردی، کن حلالم | شوربختی بین که گل کِشتی وجزخاری نرُستم | دولت آبادی |
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم | همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم | فریدون مشیری |
برو کار می کن مگو چیست کار | که سرمایه ی جاودانیست کار | محمد تقی بهار |
باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم | در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم | مولوی |
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم | شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم | سعدی |
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل | وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم | سعدی |
به گیتی هر کجا درد دلی بود | به هم کردند و عشقش نام کردند | عراقی |
به کدام مذهب است این به کدام ملت است این | که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی | عراقی |
به طواف کعبه رفتم به حرم رهمندادند | که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی؟ | عراقی |
به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم | چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی | عراقی |
۲۰ـ بود دل را با تو آخر آشنایی پیش از این | این کند هرگز؟ که کرد این آشنا با آشنا؟ | عراقی |
بهار آمد به صحرا و در و دشت | جوانی هم بهاری بود و بگذشت | بابا طاهر |
شعر های درج شده توسط ذوستان عزیز :
بقدری نشئه ام از عطر جانبخشت بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
که ترسی نیست از زنجیر وزندانت پری وش
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم قوی سپید
بسم الله رحمان رحیم هست کلید در گنج حکیم
نگین
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی نگین بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی نگین بشنو از نی چون حکایت میکند از جدایی ها شکایت می کند نگین بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیرود نگین
موضوعات مرتبط :
مشاعره با حرف ب ( اینجا کلیک کنید )
مشاعره با حرف ث ( اینجا کلیک کنید )
مشاعره با حرف ج ( اینجا کلیک کنید )
مشاعره با حرف چ ( اینجا کلیک کنید )
مشاعره با حرف ح ( اینجا کلیک کنید )
بقدری نشئه ام از عطر جانبخشت
که ترسی نیست از زنجیر وزندانت..
سلام
ببخشید حتما اشتباه تایپی بوده
ممنون
بر من ظلمت زده یک شب بتاب ................
ای نگهت خاستگه افتاب

بر من ظلمت زده یک شب بتاب
این واسه حرف الفه
اونجا ثبت شد
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
سلام موفق باشی.
شعری به ذهنم نمی رسه
ببخشید این چند روزه اصلا نه وقت دارم نه حال و حوصله شرمنده امیدوارم موفق باشی من یکم درگیری روحی دارم حتی قالب وب مسخرم که خراب شده هم حوصله ندارم درست کنم.
فعلا
مخلص شاعرا.....
خوشم اومد...
بسم الله رحمان رحیم هست کلید در گنج حکیم
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
بی همگان بسر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی رود
ممنون
شعر ها با لینک خودتون ثبت شد