آلوده

نکرت

آلوده

نکرت

مشاعره با حرف ر

مشاعره با حرف ر ( اینجا کلیک کنید )


روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنمدر لباس فقر کار اهل دولت میکنمحافظ
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرستبس که در بیماری هجر تو سوزانم چو شمعحافظ
رور ها رفت که دست من مسکین نگرفتزلف شمشاد قدی ساعد سیم اندامیحافظ
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتمکه پریشانی این سلسله را آخر نیستحافظ
روی تو مگر آیینه لطف الهیستحقا که چنین است و در این روی ریا نیستحافظ
راز درون پرده ز رندان مست پرسکاین حال نیست زاهد عالی مقام راحافظ
رونق عهد شباب است دگر بستان رامی رسد مژده گل بلبل خوش الحان راحافظ
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کردزان سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ماحافظ
رواق منظر چشم من آشیانه تستکرم نما و فرو آ که خانه خانه تستحافظ
روضه خلد برین خلوت درویشان استمایه محتشمی خدمت درویشان استحافظ
روی مقصود که شاهان به دعا می طلبندمظهرش آینه طلعت درویشان استحافظ
روزگاریست که سودای بتان دین من استغم این کار نشاط دل غمگین من استحافظ
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافتچرا که حال نکو در قضای فال نکوستحافظ
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست در غنچه ای و هنوز صدت عندلیب هستحافظ
رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماندچنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماندحافظ
رقص بر شعر تر و ناله نی خوش باشدخاصّه رقصی که در آن دست نگاری گیرندحافظ
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیرازخرم آن روز که حافظ ره بغداد کندحافظ
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیرپیش شمع آتش پروانه بجان گو در گیرحافظ
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاکبر زبان بود مرا آنچه ترا در دل بودحافظ
روزگاریست که دل چهره مقصود ندیدساقیا آن قده آینه کردار بیارحافظ
روز را در حسرتت شب کرده ام با این امیدوقت خفتن سر رسد در خواب من بینم ترانکرت


شعر های درج شده توسط دوستان :




روزگارست اینکه گه عزت دهدگه خوارداردچرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیاردارد
مهستی
روز هجران و شب فرقت یار آخر شدزدم این فال وگذشت اختر وکارآخرشد
مهستی
روزها فکر من این است و همه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مهستی
رازی که با خلق نهفتیم و نگفتیمبا دوست بگوئیم که او محرم راز است
ثنائی فر
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیمکار جهان، به اهل جهان وا گذاشتیم
نصیب
روزی از این تلخ و شیرین روز هاروز پوچی همچو روزان دگرفروغ فرخزادفاطیشی
روی رخشنده تو قبله ماستمردم دیده ما قبله نماستایرج میرزافاطیشی
روزی زسر سنگ عقابی به هوا خاستوز بهر طمع بال و پر خویش بیاراستقبادیانیفاطیشی
ریشه در خلوت آبم نزنیدسوزنی روی حبابم نزنیدامید ( گرمک )امید ( گرمک )
مست خویشم در این وادی دردلب به این جام شرابم نزنیدامید ( گرمک )امید ( گرمک )


موضوعات مرتبط :



برچسب ها :

مشاعره , مشاعره با حرف ر  , مشاعره , مشاعره با ر , مشاعره , شروع بیت با ر  , مشاعره , مشاعره با حروف انتخابی , مشاعره 

نظرات 8 + ارسال نظر
مهرداد چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://manam-minevisam.blogsky.com

همچنان در حال مشاعره ای!!!!
چندماه پیش قبل اینکه برم مشاعره بود


آری
اون موقع منم قطعش کردم
الان دوباره شروع کردم

مهستی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.mz991.blogsky.com

سلام .

روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد.

سلام
ممنونم از همکاریتون خانوم معلم

مهستی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://www.mz991.blogsky.com

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

...............
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

ممنون ممنون
ثبت شد

ثنائی فر پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ http://www.sanae.blogfa.com

رازی که با خلق نهفتیم و نگفتیم
با دوست بگوئیم که او محرم راز است

ممنون از همکاریتون
با لینک خودتون ثبت شد

کوروش پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.korosh7042.com/

وجودت مهر زایِش کرده جانم
که من اینجا فقط یک پاسِبانم

نشد حالی به ذهنم انقیادت ( حالی = مفهوم شدن)
به خنگولی ِ سر دل کرده عادت

اگر راهم بسی دشوار باشد
زمینش کهنه , گِل , پر خار باشد

بجانم سختِ راهش را خریدم
که از زنجیر منزل ور پریدم

اگر خدمت به تن آزار دارد
درونش خنده را بازار دارد

پس از پایان خدمت زن نخواهم
که بی زن نکرتی را پادشاهم

ز حلقم سر مبادا قُل قبولُن
مفاعیلُن مفاعیلُن فعولُن

////////
نکرت جان امیدا شاد باشی
زبند هرچه غم آزاد باشی
من اینک چند روزی گرم کارم
اگر پاسخ ندادم شرمسارم
زتو آن مهر نامه را ندیدم
من اکنون از زبانت آن شنیدم
امیدم شادی وآن خنده بازار
تورا باشدهمیشه مشغله ،کار


تو شادم کردی از خِیرِ دعایت
خوشم آمد از این حُسن وفایت

چو لبخندم به روی رخ نشاندی
به غم هایم تو آفت رافشاندی

ازین کار ثوابت برده ای اجر
الهی دشمنت آزرده زجر



na30b پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.fosil.blogsky.com/

رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان، به اهل جهان وا گذاشتیم

مرسی
ثبت شد

فاطیشی! جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:51 ق.ظ http://fateme.blogsky.com

روزی ازین تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر.:فروغ فرخزاد..روی رخشنده ی تو قبله ی ماست/مردم دیده ی ما قبله نماست:ایرج میرزا..روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست وز بهرطمع بال وپر خویش بیاراست:ناصرخسرو قبادیانی! شما پریز برق مد نظرت باشه!


مرسییییی
خیلی قشنگ بودند
مخصوصا اون شعر ایرج میرزا
هنوز هنگم

امید جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

ریشه در خلوت آبم نزنید
سوزنی روی حبابم نزنید

مست خویشم در این وادی درد
لب به این جام شرابم نزنید

...


می خواستم ادامه بدم ولی دکی جان! حوصله ام نشد
شرمنده

خیلی زیبا بود امید جان
مرسی از این همه لطف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد